شکارچی دانش آموز
روزی بود و روزگاری بود. در زمان قدیم یک شکارچی بود که بعضی ازروزها در بیابان کبک ها و کبوتر های صحرائی را شکار میکرد و بعض روز ها در کناردریا ماهی صید مکرد و با این کار زندگی خود و زن و بچه اش را روبراه میکرد
یک روز این آقای شکارچی در گوشه ای از بیابان کنار یک تپه قدری گندم و برنج و ارزن پاشیده بود و دام، یعنی تور مخصوص شکار را روی آن آماده کرده بود و خودش سرنخ آن را گرفته بود و در پشت تپه پنهان شده بود - بقول معروف در کمین نشسته بود - و منتظر بود که کبوتر هائی که در آن نزدیکی میچریدند به دام او بیفتد
Glossary:
کبک: partridge
کبوتر: pigeon
صحرائی: wild
صید کردن: to hunt
تپه: hill
گندم (gandom): wheat
ارزن (arzan): millet
پاشیدن: to spread
آماده: prey
نخ: thread
پنهان: hidden
پنهان کردن: to hide
بقول معروف: as they say
کمین: ambush, watch
در آن نزدیکی: nearby, dans les environs
چریدن: to graze
نخ: thread
پنهان: hidden
پنهان کردن: to hide
بقول معروف: as they say
کمین: ambush, watch
در آن نزدیکی: nearby, dans les environs
چریدن: to graze
No comments:
Post a Comment